فرزند عزیزم آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را بپوشم اگرصحبت هایم تکراری و خسته کننده است صبورباش و درکم کن یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم بار و بارها داستانی را برایت تعریف کنم... وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن وقتی بی خبر از پیشرفت ها دنیای امروز سوالاتی میکنم،با تمسخر به من ننگر وقتی برا ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند،فرصت بده و عصبانی نشو وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارد،دستانت را به من بده...همانگونه که تو اولین قدمهایت را کنار من بر میداشتی... زمانی که میگویم دیگر نمیخواهم زنده بمانم و میخواهم بمیرم عصبانی نشو،روزی خود میفهمی ا...